این روزها:
اول از همه اینکه خانوم کوچولوی ما ١٧ ماهش شده و ما خرسندیم از داشتن یه دختر شیرینه ١٧ ماهه تو زندگیمون نمیگم دارم بهترین روزای عمرمو میگذرونم ولی خب ناشکریه اگه بگم داره بد میگذره... حکایته که اگه قراره چند تا اتفاق برای آدم بیوفته،همشون دست به دست هم میدن تا باهم سراغت بیان،از مریضی پدربزرگش(پدری)و عودکردن دیسک کمر مادربزرگ(مادری)بگیر تا قضیه خرید و فروش خونه و بداخلاقی ها و شب زنده داریهای آوینا بانو و کم خوابی های من و خلاصه اوضاعیه منظورم از کمبود خواب یکی دو ساعت نیستا گاهی شبا فقط دو ساعت میخوابم...یه شب خواب تکه پاره همانا و یه مادر خسته و بی حوصله همان... ولی دلخوشیم به اون حکایتی ...
نویسنده :
مادرت
1:02